مریم دشتی
تابستان چهارسال پیش بود. مادرم از مدرسه برمیگشت که یک خیابان مانده به خانه تصادف سختی کرد. کسی صحنه تصادف را ندیده بود و اتومبیلی که او را زیر گرفته بود، هیچوقت پیدا نشد. من هفده سال بیشتر نداشتم و با فوت مادر همه چیز در زندگیام تغییر کرد. حالا چندسالی از این ماجرا میگذرد اما دوران سختی زندگی ما به پایان نرسیده است. پدرم همیشه سرکار است. خواهر بزرگترم ازدواج کرده و بچهای شش ساله دارد. من ماندهام و برادر کوچکترم که چند وقتی است متوجه گرفتاریاش در دود و بساط قمار شدهام. سر و کله زدن با یک پسر هفده ساله واقعاً برایم سخت است.
پدرم هنوز نتوانسته به زندگی برگردد. فشار زیادی را روی خودش احساس میکند. جدا از هزینههای زندگی، رابطه تربیتی و عاطفی با من و برادرم برایش سختترین کار دنیاست.کاری که همیشه مادرم انجام میداد. مادر همانقدر که معلم ۶۰ دانشآموز بود، معلم ما بود و البته مادر آنها هم. این فوت ناگهانی همه ما را شوکه و داغدار کرد، اما پدر را از همه بیشتر. هیچکس باورش نمیشود پدر من همان آدم خنده رو و مهربانی است که وقتی از کارخانه میآمد، برادرم با همه سرعت خودش را در بغلش جا میکرد و جیبهایش پر بود از محصولات تازه کارخانه؛ شکلات، کیک، بستنی و…. سوغاتیهایی از سرکار. حالا اما یک کارخانه شکلات هم نمیتواند شیرین کامش کند. مرد افسردهای که به زور هزار ترفند چهار کلمه بیشتر نمیتوانم با او گفتوگو کنم. هر چند تا وقتی خانه پدرم بودم همیشه سعی میکردم، کارهای خانه را تمام و کمال انجام دهم و باری بر دوش او نگذارم. اما واقعاً گاهی اوقات با فشار درسی و امتحانات دانشگاه نمیتوانستم به همه کارها برسم. همیشه یک جا کم آوردهام. برعکس مادرم که تا وقتی بود همیشه همه چیز سر جای خودش بود.
نه ماه پیش چنین شبهایی بود. وسط بحث و دعوای من و برادرم، عمو و زن عمو ناخوانده و ناگفته زنگ را زدند. آن شب آنقدر از برادرم عصبانی بودم که حوصله میهمانی نداشتم. در اتاقم ماندم و علت حضورشان را نفهمیدم.فردا وقتی برادرم از مدرسه به خانه بازگشت گفت «زن عمو عکست را به یکی از پسرهای فامیلشان نشان داده، مثل اینکه پسندیدهاند. قرار خواستگاری را هم گذاشتهاند؛ آخر هفته بعد.» با گنگی نگاهش میکردم که گفت بابا هم اول راضی نبود ولی بعد عمو راضیش کرد.
نخستین بار بود قرار بود به پسری فکر کنم. تمام هفته به آن پسر فکر و در ذهن خودم مجسمش میکردم. ظهر چهارشنبه، دراز کشیده بودم و داشتم او را در رؤیاهایم مرور میکردم که زن عمویم زنگ زد. قبل از اینکه چیزی بگوید گفتم مهدی بهم گفته داستان از چه قرار است. کمی خندید و گفت «خانم شدی دیگر. مثل مادرت. برای فردا شب آماده باش» خداحافظی کرد و من با این سؤال تنها ماندم که آیا واقعاً مثل مادرم شدهام؟ نه تا او راه زیادی مانده بود.
شب خوابم نمیبرد استرس داشتم. کسی را برای گفتوگو در این لحظهها نداشتم، پس به خودم دلداری میدادم که طبیعی است، که نخستین بار است و…. تا چشم به هم زدم فردا شد و شنیدم زن عمو صدایم میزند که چایی را بیاورم. سرم پایین بود و چاییها را آوردم و سلام و احوالپرسی کردم. دلم میخواست نگاهش کنم ببینم چه شکلی است اما خجالت میکشیدم. چایی را که جلویش گرفتم نگاه کوچکی بهش انداختم اما او به من نگاه نمیکرد. تقریباً با تصوراتم و توصیفات زن عمو یکسان بود؛ چهرهای کشیده، موهای قهوهای روشن و لبخندی با آرامش. آن شب که با هم حرف زدیم پسر بدی بهنظر نمیآمد. ۲۶ سالش بود، لیسانس برق داشت و در شرکتی کار میکرد. رفتار خیلی جذابی داشت. خوشم آمده بود. قرار بود نظرم را به زن عمو بگویم و زن عمو بعد از چند روز خبر دهد.
همه چیز خیلی زود پیش رفت آنقدر که یهو دیدم با لباس سفید کنارش نشستهام و عاقد دارد خطبه میخواند و پدر و برادر و خواهر و بقیه فامیل دارند با لبخند به من نگاه میکنند و منتظر شنیدن جواب بله هستند. سه ماه از شب خواستگاری گذشته است. در آن سه ماه عاشقش شده بودم، خیلی خوب درکم میکرد. تقریباً با هم مشکلی نداشتیم، اگر هم مشکلی بود من چشم پوشی میکردم.
قرار شد شش ماه بعد از عقد بدون عروسی گرفتن خانهای رهن کنیم و زندگی مشترکمان را شروع کنیم. تا قبل از شروع زندگی بعضی روزها تا شب را خانه پدر شوهرم میماندم. خانواده خوبی دارد و هوایم را دارند. دو هفته بعد از عقدمان ترم جدید شروع میشد و من باید شهریه ترم جدید را به حساب دانشگاه واریز میکردم. وقتی به همسرم برای پول شهریه گفتم، گفت اینها خرج اضافی است. دلیلی ندارد دانشگاه بروی. چیزی نگفتم و از پسانداز خودم که با پول ماهانهای که پدرم میداد جمع کرده بودم، شهریه آن ترم را پرداخت کردم.کمی که گذشت متوجه شدم از نظرش نه فقط دانشگاه بلکه بقیه خرجها هم اضافی هستند. آدم خسیسی بود و وقتی پای مسائل مالی به میان میآمد اخلاقش زمین تا آسمان با دوران نامزدی تفاوت میکرد. سر هر مسألهای که پول در آن احتیاج بود مدام جر و بحث میکرد و غر میزد. ما لای پنبه بزرگ نشده بودیم اما این حد از خساست برای یک دختر تازه عروس و جوان مسألهای آزار دهنده بود. یک هفته قهر کردم و خانه پدرم ماندم شاید آدم شود. آدم که نشد هیچ بعد از یک هفته گفت میروم شکایت میکنم و برت میگردانم. خیلی راحت، لازم هم نیست منتت را بکشم.
میدانستم پـــدرم تـــاب یــــک اتفــــاق ناراحتکننده دیگر را ندارد برای همین خیلی در جریان مشکلاتم نمیگذاشتمش. فکر میکرد مشکلی جزئی بیشتر نیست. راجع به زندگیام که میپرسید میگفتم مشکل خاصی نیست بچه بازیهای دوران جوانی است که تمام میشود.
فوراً به دوستم که مشاورحقوقی بود زنگ زدم و کمک خواستم که ایکاش این کار را نمیکردم. دوستم پیشنهاد داد مهریهام را به اجرا بگذارم و بگویم تا وقتی مهریهام را ندادهای به خانه پدر شوهر باز نمیگردم. اینکار را کردم و دادگاه به نفع من تمام شد. مهریهام بیست سکه بود که دادگاه برایش آن را قسطبندی کرد به ماهی یک سکه. اما موفقیتم در دادگاه خیلی زود به کابوس الانم تبدیل شد. حالا زندگیام دارد از دستم میرود.در صورتی که من فقط میخواستم کمی بترسانمش که آدم شود.
دو هفته بعد از دادگاه بود که خانوادهاش به گوشم رساندند به بهانه عدم تمکین درخواست ازدواج مجدد کرده. دنیا روی سرم خراب شد. دوستش دارم و حاضرم با همه خساستهایش کنار بیایم. نمیدانم باید چکار کنم! زندگی مشترکم هنوز شروع نشده دارد تمام میشود. هنوز سر خانه زندگی خودمان نرفتهایم که انگار من باید بین کنار آمدن با هوو و طلاق یکی را انتخاب کنم. دارم زندگیام را در بیست و یک سالگی از دست میدهم. یا مطلقه میشوم یا باید با هوو سر کنم. آن از زندگی مجردیام که اول نوجوانی بهترین مادر دنیا را از خوشبختیام گرفت، این هم از زندگی متأهلی که از اولش باید اینطور با جنگ و دعوا شروع شود.
مشاوره حقوقی
در این پرونده زن با آگاهی از قوانین میتواند به حق حبس خود اشاره کرده و مانع از این شود که دادگاه تقاضای ازدواج مجدد زوج را بپذیرد. چرا که عدم تمکین وی پیش از رابطه زناشویی و دریافت مهریه بوده است و مشمول شرایط حق حبس است. یکی از شرایط ازدواج مجدد مرد متأهل طبق ماده ۱۶قانون حمایت از خانواده عدم تمکین زن از شوهر است که گاه در دادگاهها با این موارد مواجه میشویم که مرد عدم تمکین زن در مورد حق حبس را مستمسکی قرار میدهد برای ازدواج مجدد و با استناد به ماده فوقالذکر از دادگاه رسیدگی تقاضای صدور مجوز در این زمینه را دارند. اما حق حبس چیست؟
در دادگاههای خانواده شاهد بسیاری از زندگیهایی هستیم که بعد از عقد نکاح و قبل از شروع زندگی مشترک به پایان میرسند.در این موارد مهریه برحسب نزدیکی یا عدم نزدیکی به صورت کامل یا نصف تعلق میگیرد.
با نظر به ماده ۱۰۸۵قانون مدنی زن میتواند تا مهریه به او تسلیم نشده از ایفای وظایفی که نسبت به شوهر دارد امتناع کند؛این امکان امتناع از انجام تعهد تا ایفای تعهد طرف مقابل را حق حبس تعریف کردهاند
منبع: ایران بانو